جدول جو
جدول جو

معنی خرسند کردن - جستجوی لغت در جدول جو

خرسند کردن(بَ دَ)
اقناع. (یادداشت بخط مؤلف). احساب. (تاج المصادر بیهقی) ، شاد کردن:
دل و جان بدین رفته خرسند کن
همه گوش سوی خردمند کن.
فردوسی.
دل خویش از این گفته خرسند کرد
نه آهنگ رای خردمند کرد.
فردوسی.
دلش را در صبوری بند کردند
بیاد خسروش خرسند کردند.
نظامی.
دل خویش و بیگانه خرسند کرد.
سعدی (بوستان).
بلطف خویش خدایا روان او خوش دار
بدان حیات بکن زین حیات خرسندش.
سعدی (دیوان چ مصفا ص 752)
لغت نامه دهخدا
خرسند کردن
اقناع کردن، شاد کردن، احساب
تصویری از خرسند کردن
تصویر خرسند کردن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پسند کردن
تصویر پسند کردن
پسندیدن، انتخاب کردن، گزینش کردن، برگزیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترفند کردن
تصویر ترفند کردن
حیله کردن، فریب دادن، کلک زدن، نیرنگ ساختن، مکایدت کردن، دستان آوردن، فریفتن، تنبل ساختن، شید آوردن، مکر کردن، نارو زدن، غدر کردن، گول زدن، تبندیدن، کید آوردن، غدر داشتن، گربه شانه کردن، اورندیدن، سالوسی کردن، غدر اندیشیدن، چپ رفتن، حقّه زدن، پشت هم اندازی کردن، خدعه کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرند کردن
تصویر سرند کردن
بیختن خاک و شن یا چیز دیگر با سرند، غربال کردن، چیزی را در غربال یا موبیز ریختن و تکان دادن که نرمۀ آن بیرون بیاید و نخاله اش باقی بماند، بیختن، بیزیدن، ویزیدن، بیز، پالاییدن، پرویختن
فرهنگ فارسی عمید
(کَ دَ)
خرسند کردن. شاد کردن. خشنود کردن. (یادداشت مؤلف) ، قانع و راضی کردن
لغت نامه دهخدا
(وَ دَ)
مکر و حیله کردن. زرق و دستان کردن. تزویر کردن:
بسی چاره ها جست و ترفند کرد
سرانجام پنهان یکی بند کرد.
(گرشاسبنامه).
و رجوع به ترفندو ترفنده شود
لغت نامه دهخدا
(پَ اَ تَ)
در قید کردن اسیر و محبوس. (ناظم الاطباء). مقید کردن. محبوس کردن. زندانی کردن:
دربند مدارا کن و دربند میان را
دربند مکن خیره طلب ملکت دارا.
ناصرخسرو.
یکی آیینه و شانه درافکند
به افسونی به راهش کرد دربند.
نظامی.
زآنکه آوازت ترا دربند کرد
خویش او مرده پی این پند کرد.
مولوی.
، سد باب کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از پسند کردن
تصویر پسند کردن
یا پسند کردن بر. ترجیح دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرند کردن
تصویر سرند کردن
غربال کردن (غلات خاک و شن زغالء غیره) به وسیله سرند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرسند شدن
تصویر خرسند شدن
قانع شدن، راضی شدن، شادمان گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
انباشتن توده کردن، توده کردن غله که هنوز آنرا نکوفته و از کاه جدا نکرده باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسند کردن
تصویر بسند کردن
کفایت کردن، راضی شده خشنود شده. کفایت کردن، راضی شدن خشنود شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارمند کردن
تصویر ارمند کردن
ایمن کردن ایمن گرداندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرید کردن
تصویر خرید کردن
Buy
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از خرید کردن
تصویر خرید کردن
acheter
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از خرید کردن
تصویر خرید کردن
membeli
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از خرید کردن
تصویر خرید کردن
কেনা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از خرید کردن
تصویر خرید کردن
kununua
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از خرید کردن
تصویر خرید کردن
satın almak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از خرید کردن
تصویر خرید کردن
사다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از خرید کردن
تصویر خرید کردن
買う
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از خرید کردن
تصویر خرید کردن
לקנות
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از خرید کردن
تصویر خرید کردن
खरीदना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از خرید کردن
تصویر خرید کردن
купувати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از خرید کردن
تصویر خرید کردن
ซื้อ
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از خرید کردن
تصویر خرید کردن
kopen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از خرید کردن
تصویر خرید کردن
comprar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از خرید کردن
تصویر خرید کردن
comprare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از خرید کردن
تصویر خرید کردن
comprar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از خرید کردن
تصویر خرید کردن
购买
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از خرید کردن
تصویر خرید کردن
kupować
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از خرید کردن
تصویر خرید کردن
kaufen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از خرید کردن
تصویر خرید کردن
покупать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از خرید کردن
تصویر خرید کردن
خریدنا
دیکشنری فارسی به اردو